بازگشت طبیعت به زمین های رهاشده روستایی
وقتی مردم روستا را ترک میکنند: طبیعت چگونه زمینهای رهاشده را پس میگیرد؟
(?When People Vanish: What Happens to the Ecosystems They Leave Behind)
خلاصهٔ مقاله
در دهکدههای کوچک بسیاری در اروپا و آسیا، جمعیت کمکم آب میرود و زمینهای کشاورزی، خانهها و باغها بدون صاحب و مراقب رها میشوند. پژوهشگران امروز میکوشند بفهمند طبیعت در غیاب انسان چه مسیری را طی میکند: آیا این رهاشدگی فرصتی برای بازگشت اکوسیستمهای سالم است یا مرحلهای تازه در مسیر تخریب تنوع زیستی؟ مشاهدات میدانی پژوهشگرانی مانند گِرگانا داسکالوا نشان میدهد پاسخ سادهای وجود ندارد و نتیجه تا حد زیادی به این بستگی دارد که ما چه تصویری از «طبیعت مطلوب» در ذهن داریم. این گزارش علمی خواننده را به دل روستاهای متروکهٔ بالکان، استپهای قزاقستان و زمینهای رهاشدهٔ اروپا میبرد تا یکی از پنهانترین دگرگونیهای زیستمحیطی قرن را از نزدیک ببیند.
داسکالوا—یکی از پژوهشگرانِ دپارتمان زیستشناسی حفاظت دانشگاه گئورگ آگوست گوتینگن—تصمیم گرفته است دستکم بخشی از سال را در جایی بگذراند که تابستانهای کودکیاش را آنجا سپری کرده بود. این روستا برای او فقط مجموعهای از خاطرات نوستالژیک نیست؛ امروز به یک «آزمایشگاه زنده» تبدیل شده است. او در حال بررسی این پرسش است که وقتی انسانها از یک منطقه ناپدید میشوند، چه بر سر اکوسیستمها میآید.
جمعیت روستای تیورکمن (Tyurkmen) طی حدود یک قرن گذشته تقریباً ۸۰٪ کاهش پیدا کرده است. اکنون حدود نیمی از خانهها خالیاند؛ سقفها فروریخته و دیوارها در آستانهٔ سقوط قرار دارند. در باغهای سابق، بوتهها و درختچهها جا خوش کردهاند و بهتدریج جای درختان میوه و گلهای باغچهای را گرفتهاند.
بیرون از روستا، زمینهای باز گستردهای دیده میشود؛ زمینهایی که روزگاری زیر کشت محصول بودند یا گلههای گوسفند در آنها میچراندند، اما حالا رها شدهاند. قطعات زمین هنوز مالک دارند، اما این مالکان، وارثانیاند که اغلب کیلومترها دورتر زندگی میکنند و حضور فیزیکی در روستا ندارند.
داسکالوا در سپتامبر ۲۰۲۴ روی تپهای ایستاده بود و به چشمانداز روبهرو خیره شده بود. او گفت:
«با هر نسل، کار کردن با این زمینها پیچیدهتر و دشوارتر میشود. خانوادهٔ من زمینهایی دارند که از پدربزرگ و مادربزرگم به ارث رسیده، اما من حتی دقیقاً نمیدانم کجا هستند.»
زمینهای آیش اکنون با لایهای از علفهای فرصتطلب پوشیده شدهاند. بوتههای خاردار و درختان آلوچهٔ وحشی در حال جا انداختن خود در این فضا هستند. تودههایی از درخت مهاجم درخت بهشت (Tree of Heaven) نیز بهسرعت در حال گسترش است و چشمانداز را عوض میکند.
وقتی داسکالوا در این روستای نیمهمتروک بزرگ میشد، چنین صحنههایی برای او فقط پسزمینهٔ عادی زندگی روزمره بود؛ مثل نمای همیشگی پشت پنجره. او میگوید:
«اگر از روستا بیرون نمیرفتم و در خارج تحصیل نمیکردم، شاید هرگز متوجه نمیشدم که مردم دیگر دنیا هر روز چنین چیزهایی را نمیبینند.»
از نگاه او، رهاشدن زمینهای روستایی «پشت صحنه» اتفاق میافتد؛ بیسروصدا و تدریجی، آنقدر که بیشتر مردم حتی نمیدانند چنین روندی در حال وقوع است.
اما در واقع، این پدیده حیرتآور شایع است.
پیتر وربرگ، متخصص مطالعات کاربری زمین در دانشگاه آمستردام، میگوید: «این یک پدیدهٔ جهانی است.»
تجارت جهانی غذا از یک سو باعث شده بخشهایی از جنگلهای برزیل و بولیوی برای کشاورزی پاکسازی شوند، اما از سوی دیگر، همین تجارت بسیاری از مزارع کوچک با خاک سنگلاخی، شیبهای تند یا منابع آبی اندک را به حاشیه رانده است.
فربورگ میگوید: «مردم زمین را رها میکنند چون نمیتوانند در بازار جهانی رقابت کنند.»
امروز کشاورزان یا فرزندانشان در گوشهوکنار دنیا—از اروپای شرقی و جنوب فرانسه گرفته تا کرهٔ جنوبی، ژاپن و مناطق کوهستانی هند—در حال ترک زمینهای خود هستند. اندازهگیری دقیق میزان این رهاشدگی آسان نیست، چون زمینها گاهی برای مدتی بلااستفاده میمانند و بعد دوباره زیر کشت میروند.
با این حال، برآوردها نشان میدهد تنها در اروپا، از سال ۱۹۹۰ حدود ۱۲۰ میلیون هکتار زمین بلااستفاده مانده است. در مقیاس جهانی، از سال ۱۹۵۰ تاکنون این عدد میتواند به ۴۰۰ میلیون هکتار برسد—تقریباً برابر با نیمی از مساحت استرالیا.
فربورگ میگوید: «رهاشدگی ادامه خواهد داشت؛ در این شکی نیست.» و اضافه میکند که تغییرات اقلیمی احتمالاً این روند را تندتر میکند، چون خشکسالی بر مناطق بیشتری سایه میاندازد و کشاورزی را دشوارتر میسازد.
این پدیده پرسشهای دشوار و چندلایهای را پیش روی اکولوژیستها و سیاستگذاران قرار میدهد:
طبیعت دقیقاً چگونه زمینهای رهاشده را پس میگیرد؟
آیا این روند نوعی احیای محیطزیست است یا شکلی دیگر از تخریب؟
و آیا سیاستگذاران باید برای تعیین سرنوشت این زمینها وارد عمل شوند یا حتی جلوی رهاشدگی را بگیرند؟
پاسخها اغلب مبهماند و گاهی بیشتر از دادههای علمی، به تصویری بستگی دارند که دانشمندان و سیاستگذاران از «طبیعت ایدهآل» در ذهن خود ساختهاند.
هنریکه پریرا، اکولوژیست آلمانی پژوهشگر تنوع زیستی ، میگوید:
«این تا حدی یک جنگ فرهنگی است.»
او در اروپا رهبر جریانی است که رهاشدگی زمین را فرصتی برای واگذاری اختیار به طبیعت میداند—حتی اگر نتیجهٔ آن هجوم گونههای مهاجم و علفهای هرز باشد، مانند آنچه در روستای داسکالوا دیده میشود.
پریرا میگوید: «من طرفدار تعاقب طبیعی (ecological succession) بعد از رهاشدگی هستم. از آن دسته آدمهایی هستم که میگویند: اگر طبیعت را دوست داری، رهایش کن.»
اما گروه دیگری از اکولوژیستها هشدار میدهند که این رویکرد میتواند نسخهای برای از دست دادن ارزشهای زیستمحیطی باشد. بهگفتهٔ آنها، با حذف کشاورزی سنتی، شبکهای از گلهای وحشی و پرندگانی که در چشمانداز موزاییکی مزارع، باغها و چمنزارها شکوفا میشوند، نیز از بین میروند.
مایکل گلمنیتس، پژوهشگر تنوع زیستی در مرکز لایبنیتس آلمان، میگوید تصور اینکه اکوسیستمهای زنده و پُرطراوت خودبهخود جایگزین شوند، «یک افسانهٔ اکولوژیک» است.
روستاهایی که طبیعت در آنها قدرتنمایی میکند
در یک روز گرم اواخر تابستان، در ماه سپتامبر، داسکالوا با احتیاط از روی پلی چوبی و لرزان گذشت و از مسیری شیبدار که با علف پوشیده شده بود بالا رفت تا به بقایای روستای کرسلیوفتسی (Kreslyuvtsi) برسد. این روستا یکی از ۳۰ مکانی است که او و تیمش در آنها گونههای گیاهی را شمارش میکنند و ضبطکنندههای صوتی مجهز به باتری را روی درختان پنهان میکنند تا صدای پرندگان و خفاشها را ثبت کنند.
برای هر روستایی که در حال رهاشدگی است، یک روستای «دوقلو» با شرایط مشابه اما بدون کاهش جمعیت انتخاب شده تا اثرات خالی شدن روستا از مردم، تا حد امکان جدا و شناسایی شود.
او میگوید:
«این تغییرات همیشه برای من موضوعی عمیقاً شخصی بودهاند. واقعاً میخواستم بفهمم مهاجرت انسان چه معنایی برای طبیعت و تنوع زیستی دارد. و اینکه چگونه میتوان روستاها را طوری دوباره تصور کرد که هم برای مردم خوب باشند و هم برای طبیعت.»
کرسلیوفتسی اکنون بهطور رسمی خالی از سکنه است—یکی از حدود ۵۰۰ «روستای ارواح» بلغارستان. بسیاری از این روستاهای متروکه در دل کوهستانهای جنگلی پنهان شدهاند.
داسکالوا از کنار خانههای آجری و گِلی با سقفهای سفالی قرمز میگذرد؛ بسیاری از آنها پشت پردهای از پیچکها و تاکها ناپیدا شدهاند. بوتههای تمشک وحشی، باغها و باغستانهایی را که زمانی منظم و پرمحصول بودند، بلعیدهاند.
او میگوید: «تا جایی که چشم کار میکند، فقط یک خارستان انبوه میبینید. تمشکها اجازه نمیدهند چیز دیگری رشد کند.»
در میان این بوتهها فقط یک نهال گردو سربرآورده است.
از نگاه داسکالوا، این نسخه از طبیعت که اکنون روستا را تسخیر کرده، نسبت به وضع قبلی، جایگزین ضعیفی است.
«اگر همین حالا یک پیمایش گیاهی انجام دهیم، شاید به حدود ۱۰ گونهٔ گیاهی برسیم، که برای یک روستای کوهستانی تعداد بسیار کمی است.»
او توضیح میدهد که در روستایی زنده، جایی که مردم هنوز باغچهها را نگه میدارند و بز و گوسفند میچراندند، ممکن است ده برابر این عدد گونهٔ گیاهی پیدا شود—و طبعاً تنوع پرندگان نیز بیشتر خواهد بود.
بهگفتهٔ او، هیچ نشانهای در دست نیست که گذر زمان بتواند این سلطهٔ بوتههای خاردار را بشکند. او یادآوری میکند یکی دیگر از روستاهای منطقه، که دستکم ۵۰ سال پیش رها شده، آنقدر زیر لایهٔ ضخیمی از خارها مدفون شده که حتی نتوانسته برای نصب تجهیزات مطالعه، راه خود را به داخل آن باز کند.
در چنین روستاهای کوهستانی که رهاشدگی در آنها شدیدتر است، نبود فعالیت انسانی به نظر میرسد تنوع زیستی را خفه میکند.
اما در دشتهای پرجمعیتتر، جایی که خانهها و زمینهای رهاشده در کنار خانهها و مزارعی قرار دارند که هنوز در آنها زندگی و کار جریان دارد، داسکالوا مشاهده کرده است که بعضی از گونههای حیاتوحش در میان خرابهها رونق میگیرند.
او میگوید: «بقایای سازههای انسانی در واقع برای تنوع زیستی مفیدند. پرندگان در خانههای متروکه لانه میسازند و خفاشها در سقفها و دیوارها پناه میگیرند.»
با این حال، اینها فقط چند نقطه از میان یک تصویر بسیار بزرگ و آشفتهاند.
وقتی زمین های رها شده شبیه بهشت به نظر میرسید
یوهانس کامپ نخستین بار در سال ۲۰۰۳ با زمینهای کشاورزی رهاشده روبهرو شد—و آن زمان، این چشماندازها برای او مثل بهشت بودند.
آن روزها او یک جوان ۲۳ سالهٔ عاشق پرندگان بود که از قزاقستان دیدن میکرد؛ کشوری که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، بنگاههای بزرگ کشاورزی دولتیاش فروپاشیده بود. حدود ۲۴ میلیون هکتار زمین زراعی در آنجا به حال خود رها شده بود.
او میگوید: «این زمینهای رهاشده از حیاتوحش میجوشیدند.» روباهها رفتوآمد میکردند و آسمان، «کاملاً از آواز پرندگان پُر بود.»
کامپ میگوید: «برای من، این تجربه بسیار احساسی بود؛ مثل روزنهای از امید در جهانی که در آن، از دست رفتن محیطزیست تبدیل به قاعده شده است.»
اما در سالهای بعد، چمنها روی این زمینهای آیش و بدون چرا انباشته شدند و آتشسوزیهای ویرانگری بهراه افتاد.
او توضیح میدهد: «ما آتشسوزیهای عظیمی داشتیم؛ گاهی در مساحتی حدود ۳۰ هزار هکتار.» در همان زمان، بنگاههای جدید کشاورزی شروع کردند به بازپسگیری حاصلخیزترین بخشهای این زمینها.
کامپ نگران بود که بهشتی که دیده، بهکلی ناپدید شود.
با این حال، استپ دوباره او را غافلگیر کرد.
وقتی او در تابستان ۲۰۲۴ به قزاقستان بازگشت، دریافت که خطر آتشسوزی کاهش یافته است.
افزایش تعداد دامها و رشد چشمگیر جمعیت آنتلوپهای وحشی سایگا، پوشش گیاهی را در سطح قابل کنترلی نگه داشته بود. از طرف دیگر، روند بازپسگیری اراضی برای کشاورزی متوقف شده بود.
او در ایمیلی به نشریهٔ Science نوشت که زمینهای رهاشدهای که بسیار دورافتاده یا کمبازدهاند، احتمالاً برای مدتهای طولانی، و شاید برای همیشه، در همین وضعیت باقی میمانند.
امروزه کامپ نمیتواند بهطور قاطع بگوید رهاشدگی زمین بهطور کلی برای تنوع زیستی مفید است یا مضر. او میگوید:
«فکر میکنم این مسئله جنبهها و ظرایف بسیار زیادی دارد، و واقعاً هیچکس پاسخ قطعی را نمیداند. راستش را بخواهید، خود من طی سالها چند بار نظرم عوض شده است.»
بدیهی است که جغرافیا و اقلیم نقش تعیینکنندهای در سرنوشت این زمینها دارند.
در شمالشرقی ایالات متحده، مزارعی که بین سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۹۳۰ تعطیل شدند، امروز عمدتاً به جنگلهای سالم تبدیل شدهاند؛ فقط گاهی یک دیوار سنگی قدیمی یادآور گذشتهٔ کشاورزی این زمینهاست.
در واقع، همین مشاهدات از زمینهای رهاشده در آمریکا مبنای شکلگیری مفهوم تعاقب اکولوژیک (ecological succession)—توصیف مراحل تدریجی تبدیل زمین تخریبشده به جنگلی پُرطراوت—بوده است.
اما در اقلیم خشک غرب استرالیا، زمینهای آیش ممکن است نزدیک به یک قرن تقریباً بدون تغییر باقی بمانند. داسکالوا میگوید:
«فقط شاهد فرسایش کند هستید و زمین تقریباً کاملاً لخت باقی میماند.»
در لهستان، گروهی از پژوهشگران در سال ۲۰۲۳ در نشریه Science گزارش دادند که تا ۷۵٪ از زمینهای کشاورزی رهاشدهٔ کشور اکنون زیر سلطهٔ گونههای مهاجم قرار گرفتهاند؛ گونههایی مانند گلدنراد (Goldenrod)، درخت گردو و افرا باکسالدر (boxelder maple) (شمارهٔ ۲۱ ژوئیه ۲۰۲۳، صفحهٔ ۲۷۷).
بهویژه گلدنراد مانع از آن میشود که درختان بتوانند ریشه بدوانند و همزمان جمعیت گردهافشانهای وحشی و پرندگان را کاهش میدهد.
در نقطهای دیگر از اروپا، یک پژوهشگر در تاکستانهای رهاشدهٔ جنوب فرانسه، افزایش جمعیت پرندگان را ثبت کرده است.
کامپ نیز در منطقهای از آلمان که نزدیک به ۴۰ سال پیش محل تمرین نظامی بوده و بعد رها شده، «جمعیتهای عظیمی» از پروانهها مشاهده کرده—اگرچه خودش انتظار دارد این جمعیتها بهتدریج کاهش یابند، چون فضاهای باز بهمرور جای خود را به بوتهها و درختان میدهند.
بهطور خلاصه، تصویر بسیار پیچیده و چندوجهی است.
پژوهشگران در تلاشاند بفهمند چه عواملی تعیین میکنند هر چشمانداز در گذر زمان در چه مسیری حرکت کند. برخی عوامل کلیدی که زیر ذرهبین قرار گرفتهاند عبارتاند از:
-
میزان بارندگی و اینکه آیا برای شکلگیری جنگل کافی است یا نه،
-
اینکه چه بذرهایی در خاک باقی ماندهاند،
-
و اینکه آیا در نزدیکی، اکوسیستمهای متنوعی وجود دارد که بتوانند بهتدریج این زمینهای رهاشده را کلونیزه کنند و در آن مستقر شوند.
اما لادوسور، پژوهشگر احیای اکولوژیک در دانشگاه پرنس ادوارد آیلند، میگوید:
«این موضوع قطعاً یک فرصت پژوهشی فوقالعاده است.»
علاوه بر کار میدانی در روستاهای بلغارستان، داسکالوا در حال سازماندهی یک گروه کاری بینالمللی است تا دادههای اکولوژیک مربوط به زمینهای رهاشده در نقاط مختلف جهان را گردآوری و تحلیل کند.
او میگوید: «ما میخواهیم مسیرهای مختلفی را که این زمینها طی میکنند، کمّیسازی کنیم و روی نقشه بیاوریم.»
با این حال، او تأکید میکند که این یافتهها قرار نیست بگویند زمینهای رهاشده چگونه باید مدیریت شوند یا اینکه آیا اصلاً لازم است انسان در سرنوشتشان دخالت کند یا نه.
داسکالوا میگوید: «حتی اگر ما دانشمند باشیم، در نهایت تصمیمگیری دربارهٔ این زمینها یک انتخاب مبتنی بر ارزشها خواهد بود.»
این ترجیحات ارزشی و اختلافنظر دربارهٔ آنها بیشتر از گذشته در مرکز بحث قرار گرفتهاند.
سیاستهای اروپا و بحث بر سر «چه نوع طبیعتی باید حفظ شود؟»
سیاستهای اروپا دربارهٔ تنوع زیستی، برای مثال، بر حفظ چشماندازها و اکوسیستمهایی تأکید دارند که طی قرنها با فعالیتهای کشاورزی سنتی شکل گرفتهاند. اما پریرا بعد از بازگشت از دانشگاه استنفورد به پرتغال، شروع کرد به زیر سؤال بردن این نگاه.
او از مناطق تقریباً بکر و دستنخوردهٔ آمریکا الهام گرفته بود و دلش میخواست در کشور خودش هم جایی باشد که «طبیعت بدون دخالت مستمر انسان کار خودش را بکند.»
در شمال پرتغال، جایی که سالها پیش کار میدانی انجام داده بود، متوجه شد که الگوهای سنتی نگهداری گوسفند و گاو فروپاشیده است و این فروپاشی فرصتی برای بازگشت حیاتوحش فراهم کرده است.
با خود گفت: «این یک فرصت واقعاً جذاب است، نه؟»
با ناپدید شدن دامها از چمنزارها، بوتهها و درختچهها کمکم بر چشمانداز مسلط شده بودند. گونههایی از حیاتوحش که زمانی نادر بودند—مثل شوکا (roe deer) و گراز وحشی—در حال بازگشت بودند.
پریرا در سال ۲۰۰۶ برای مدتی از دانشگاه فاصله گرفت و به مدت سه سال مدیر پارک ملی پنِدا-ژِرِش (Peneda-Gerês) شد؛ پارکی که بخشهایی از آن برای نسلها در اختیار دامداران بوده است.
او تصمیم گرفت راهبرد پارک را دگرگون کند: بهجای جنگیدن با عقبنشینی کشاورزی، این روند را بپذیرد و از آن بهره بگیرد.
او طرح مدیریتی تازهای برای پارک تدوین کرد و بخشهایی از زمین را مشخص کرد که در آنجا دیگر دام اجازهٔ چرا نداشت و طبیعت کمی میتوانست احیا شود.
اما خیلی زود تلفنی از مدیرکل حفاظت پرتغال دریافت کرد.
پریرا میگوید آن مقام به او گفته است: «شما نمیتوانید این کار را بکنید»، چون چنین تغییری با مفاد دستورالعمل زیستگاههای اتحادیه اروپا (EU Habitats Directive) در تعارض بود.
این دستورالعمل، یکی از مهمترین قوانین حفاظتی اروپا، بیش از ۲۰۰ نوع زیستگاه را فهرست کرده است که باید حفظ شوند.
حدود نیمی از این زیستگاهها، به گفتهٔ پریرا، نیازمند نوعی مدیریت انسانی هستند. این دسته شامل چمنزارهای نیمهطبیعی در جوامع کشاورزی سنتی میشود. این زیستگاهها ممکن است با کشاورزی فشرده تهدید شوند، زمانی که کشاورزان میکوشند یونجهٔ بیشتری برداشت کنند یا تعداد بیشتری دام را در آنها بچرانند.
با این حال، اگر چرای دام یا درو کردن کاملاً متوقف شود، این چمنزارها بهتدریج جای خود را به بوتهزارها یا جنگلها میدهند.
اتحادیهٔ اروپا از یارانههای کشاورزی بهعنوان ابزاری برای مقابله با رهاشدگی زمین استفاده میکند و کشاورزان را تشویق میکند این «چشماندازهای فرهنگی» را زنده نگه دارند. مالکان زمینی که نتوانند زمین خود را در «وضعیت کشاورزی مناسب» نگه دارند، ممکن است یارانههایشان را از دست بدهند. در عوض، مزارعی که به دلیل دورافتادگی یا قرار داشتن در مناطق کوهستانی، بیشتر در معرض خطر تعطیلیاند، کمکهزینههای بیشتری دریافت میکنند.
از نظر پریرا، این رویکرد از اساس اشکال داشت.
او تلاش کرد مقامهای حفاظت محیطزیست پرتغال را قانع کند که حذف دامها از برخی بخشهای پارک میتواند هدف کلانتری از دستورالعمل زیستگاههای اتحادیه اروپا را برآورده کند: یعنی ترویج اکوسیستمهای طبیعیتر و پویاتر.
(هرچند، بعد از آنکه او از مدیریت پارک کنار رفت، جانشینش به دلیل مخالفت دامداران و چوپانهای محلی تصمیم گرفت این تغییرات را اجرا نکند.)
از آن زمان، پریرا مأموریتی شخصی برای تغییر رویکرد اروپا به حفاظت از طبیعت آغاز کرده است. او در سال ۲۰۱۲ همنویسندهٔ مقالهای شد که بسیار مورد استناد قرار گرفته و استدلال میکند رهاشدگی زمین میتواند فرصتی برای وحشزایی (rewilding) چشماندازهای اروپایی فراهم آورد.
پریرا میگوید حفظ «چشماندازهای موزهای»—چشماندازهایی که شکل امروزیشان نتیجهٔ قرنها مدیریت انسانی است—نباید هدف اصلی باشد. به باور او، حتی «غنای گونهای» هم اگر به مدیریت دائمی انسان وابسته باشد، نباید بهتنهایی ملاک موفقیت حفاظتی تلقی شود؛ همانطور که در باغوحشها یا باغهای گیاهشناسی، تنوع گونهای بالا اغلب محصول مراقبت و کنترل انسان است، نه فرایندهای طبیعی.
در مقابل، او معتقد است حفاظت باید فضایی فراهم کند که فرایندهای طبیعی اکولوژیک بتوانند آزادانه عمل کنند؛ با اجتماعاتی پویا از گیاهان، علفخواران، گوشتخواران و مردارخوارانی مانند کرکسها که خود را با آشفتگیهایی نظیر تغییرات اقلیمی تطبیق میدهند.
اما یک مشکل مهم وجود دارد: تعاقب طبیعی (natural succession) میتواند زمینهای رهاشده را به سمت چشماندازهایی سوق دهد که برای بسیاری از مردم نازیبا به نظر میرسند؛ مثل انبوهی از تمشکهای خاردار که همهچیز را در خود فرو میبرند.
پریرا میگوید مداخلات هدفمند، مثل معرفی علفخواران، شاید بتواند «این چشماندازها را در مسیرهایی قرار دهد که هم برای طبیعت و هم برای انسانها مطلوبتر تلقی شوند.»
از سوی دیگر، پژوهشها نشان میدهند شکلگیری اکوسیستمهای پیچیده و پویا بر روی زمینهای کشاورزی سابق، میتواند بسیار طولانی—شاید تا قرنها—طول بکشد.
در واقع، اصلاً تضمینی نیست که این اکوسیستمهای بالغ و پویا در همهجا شکل بگیرند.
پریرا میگوید: «یکزمانی انتظار داشتم این نتایج را در طول عمر خودم ببینم. حالا پذیرفتهام که بسیاری از چیزها را من نخواهم دید. شاید فرزندانم، شاید نوههایم آنها را تجربه کنند.»
او هنوز نتوانسته سیاستهای اروپا را بهطور جدی دگرگون کند، اما دیدگاههایش بیشازپیش مورد توجه قرار گرفته است. گروهی به نام Rewilding Europe تلاش میکند در ۱۰ چشمانداز مختلف در سراسر قاره، از ارتفاعات اسکاتلند تا دلتای دانوب، ذخیرهگاههای وحش ایجاد کند.
اتحادیهٔ اروپا نیز اخیراً یک پروژهٔ پژوهشی ۱۰ میلیون دلاری به راه انداخته تا بررسی کند چگونه وحشزایی جنگلها و زمینهای کشاورزی میتواند به تحقق اهداف اروپا در زمینهٔ تنوع زیستی و مقابله با تغییرات اقلیمی کمک کند.
پریرا اعتراف میکند که برای کسانی که پیوند عاطفی عمیقی با زمین دارند، سپردن آن به دست طبیعت میتواند بسیار سخت باشد. او میگوید در نظرسنجیها، این افراد از «احساس فقدان» و «احساس شکست» حرف میزنند.
با این حال، این احساسات گاهی با نوع دیگری از احساس، که خود او در شمال پرتغال شاهدش بوده، آمیخته است.
او تعریف میکند: «مثلاً کشاورزان همیشه با گرگ درگیرند—میگویند گرگ دشمن ماست. اما بعد چوپانی میآید و میگوید…» (و صدای پریرا به نجوا تبدیل میشود):
«چند روز پیش یک گرگ دیدم، و وای… واقعاً تجربهٔ شگفتانگیزی بود.»
بازگشت به روستای خانوادگی: طبیعت وحشی و فقدان انسانی
وقتی داسکالوا در میان روستایی قدم میزد که پنج نسل از خانوادهٔ او در آن زندگی کرده بودند، آنچه بیشتر از همه ذهنش را درگیر میکرد نه گیاهان مهاجم، بلکه فقدان انسانها بود.
در چهارچوب درِ یکی از خانههای ویران، کتاب کودکی روی زمین افتاده بود؛ با نام پسری که روی صفحهٔ داخلیاش نوشته شده بود.
داسکالوا گفت:
«کسی تمام دل و جانش را گذاشته بود تا اینجا را به یک خانه تبدیل کند، و حالا همهچیز در حال فروپاشی است. این واقعاً غمانگیز است. برای همین برایم سخت است وقتی این سؤال مطرح میشود که:
"آیا باید زمین رهاشده را به حال خود گذاشت؟ آیا طبیعت باید آن را پس بگیرد؟"
موضوع فقط این نیست که پرندگان جدیدی به اینجا میآیند؛ مسئله این است که ذرهذرهٔ تاریخ انسانی دارد محو میشود.»
او اضافه میکند که حتی وقتی دادههایش نشان میدهند طبیعت در بعضی نقاط از رهاشدگی سودی میبرد، این مزایا ممکن است بسیار کوتاهمدت باشند، چون زمینهای رهاشدهٔ ارزانقیمت اغلب در معرض استثمار اقتصادیاند.
او میگوید: «هر فایدهٔ حفاظتیای که بهواسطهٔ زیستگاههای احیاشده بر زمینهای رهاشده بهوجود میآید، میتواند در یک چشمبههمزدن ناپدید شود.»
نمونهٔ روشن این آسیبپذیری در نزدیکی خود تیورکمن دیده میشود: شرکت معدنیای اخیراً زمینی را فقط ۵۰۰ متر آنطرفتر از روستا خریده است. این شرکت میخواهد در آنجا معدن سنگآهک راه بیندازد و با انفجار، سنگها را استخراج کند.
داسکالوا در حال سازماندهی یک جنبش مردمی برای متوقف کردن این پروژه است، اما روستایی که همین حالا هم نیمی از آن خالی است، از نظر سیاسی قدرت چندانی ندارد.
او میگوید: «جاهایی که رهاشدگی گسترده را تجربه میکنند، خیلی آسیبپذیرند.»
برخی پژوهشگران پیشنهاد کردهاند که یارانههای اتحادیهٔ اروپا باید هدفمندتر شوند:
به این صورت که در مناطقی که پیامدهای رهاشدگی بهویژه مخرب است، از آن جلوگیری شود،
و در مناطق دیگر، وحشزایی (rewilding) تشویق گردد.
اما تصمیمگیری دربارهٔ اینکه کجا باید مداخله کرد و کجا نه، کاری بهشدت پیچیده و دشوار است.
برای داسکالوا، پاسخ به این پرسشها صرفاً نظری و دانشگاهی نیست؛ کاملاً شخصی است.
او در حال حاضر مشغول ساختن خانهای تازه در تیورکمن است—خانهای برای خودش، همسرش و پسر خردسالش. در دل روستایی که نیمهمتروک است، او تلاش میکند هم بخشی از تاریخ خانوادهاش را حفظ کند و هم به شکلی تازه، رابطهٔ انسان و طبیعت را از نو تعریف کند.