حس لامسه چیست
حس لامسه یا بساوایی (The Sense of Touch / Tactile Sense) حسی است که در اثر محرکهای مکانیکی واردشده بر سطح پوست ایجاد میشود؛ محرکهایی مانند تماس، فشار، کشش یا ارتعاش. نوع و شدت این محرکها تعیین میکند که ما یک لمس ملایم، یک فشار محکم یا یک ارتعاش را چگونه درک کنیم. لامسه یکی از اصلیترین شیوههای ادراک ما از جهان است و نقش مهمی در ارتباط، حرکت و شناخت اشیا دارد.
برخلاف حواس بینایی، شنوایی، بویایی و چشایی که تنها در اندامهای خاصی از بدن قرار دارند، گیرندههای لامسه در سراسر پوست پخش شدهاند و هر بخش از بدن میتواند اطلاعات لمسی را دریافت کند. مغز این پیامهای دریافتی را با بازخوردهای ماهیچهها، تاندونها و مفاصل —که در مجموع حس عمقی یا پروپریوسپشن را تشکیل میدهند— ترکیب میکند. این همپوشانی باعث میشود هنگام راه رفتن، گرفتن اشیا یا کاوش محیط، موقعیت دقیق دست و انگشتان و کیفیت تماس با سطوح را بهدرستی احساس کنیم.
جالب است بدانیم که لامسه نخستین حسی است که در جنین انسان تکامل مییابد. حدود هفتهٔ هشتم بارداری، جنین در برابر لمس لبها و گونهها واکنش نشان میدهد و تا حدود هفتهٔ چهاردهم، سایر بخشهای بدن نیز حساس به لمس میشوند. پس از تولد، نوزاد از طریق لمس جهان پیرامون خود را میشناسد و از این حس برای ایجاد پیوند عاطفی، احساس امنیت و یادگیری اجتماعی استفاده میکند. لمس مثبت و مراقبت بدنی ثابت شده که بر رشد مغزی، آرامش، خواب و سلامت عمومی نوزاد تأثیر بسیار مفید دارد.
علاوه بر این، در سطح پوست گیرندههای تخصصی مانند اجسام مایسنر، مرکل، پارینی و روفینی وجود دارند که هرکدام به نوع خاصی از تحریک واکنش نشان میدهند و به ما امکان میدهند ویژگیهایی مانند زِبری، نرمی، بافت، شکل و لرزش اجسام را تشخیص دهیم. این شبکهٔ پیچیدهٔ حسی نقش مهمی در مهارتهای حرکتی دقیق مانند نوشتن، لمسکردن ظریف اشیا یا حتی تشخیص دمای محیط دارد.

لایهها و گیرندههای پوست
پوست انسان از چندین لایهٔ اصلی تشکیل شده است که هرکدام نقش ویژهای در حفاظت، احساس و تنظیم بدن دارند. بیرونیترین لایه، اپیدرم است؛ همان بخشی که ما میبینیم و لمس میکنیم. در زبان لاتین، پیشوند epi- به معنای «روی» یا «بالاتر» است، بنابراین اپیدرم بهمعنای لایهٔ رویی درم (لایهٔ دوم پوست) است.
اپیدرم از سلولهای مرده و کراتینه تشکیل شده، خاصیت ضدآب دارد و مانند یک سد محافظ از ورود عوامل آسیبزا و از دست رفتن آب بدن جلوگیری میکند. این لایه حاوی ملانین است؛ رنگدانهای که با جذب پرتوهای مضر فرابنفش (UV) از DNA سلولها محافظت کرده و همزمان به پوست رنگ میدهد.
هنگامی که پوست در معرض نور خورشید قرار میگیرد، ملانوسیتها مقدار بیشتری ملانین تولید میکنند که هم خاصیت حفاظتی دارد و هم باعث تیرهتر شدن پوست میشود، فرآیندی که به آن برنزه شدن گفته میشود.
اپیدرم همچنین دارای سلولهای حسی ویژهای است که اطلاعات لمسی و محیطی را دریافت کرده و از طریق اعصاب به مغز منتقل میکنند. با این حال بیشتر گیرندههای لمسی مهم در لایهٔ دوم یعنی درم قرار دارند.
درم (Dermis)
درم، لایهٔ میانی و عملکردی پوست است و ساختارهای بسیاری در آن قرار دارند؛ از جمله:
-
فولیکولهای مو
-
غدد عرق
-
غدد چربی (سباسه)
-
رگهای خونی
-
رشتههای عصبی
-
انواع گیرندههای لمسی شامل اجسام مایسنر، مرکل، پارینی و روفینی
درم وظیفه دارد اپیدرم را تغذیه، حمایت و ترمیم کند. سلولهای تازهٔ پوستی در مرز بین درم و اپیدرم تشکیل میشوند و بهتدریج به سمت سطح حرکت میکنند تا جایگزین سلولهای مردهٔ لایهٔ بالایی شوند.
غدد چربی و عرق نیز با باز شدن منافذ روی سطح پوست، مواد زائد و چربیها را تخلیه کرده و در تنظیم دما و رطوبت پوست نقش دارند.
بافت زیرجلدی (Hypodermis / Subcutaneous Layer)
در زیر درم، لایهٔ زیرجلدی قرار دارد که از چربی و بافت همبند تشکیل شده است. این لایه مانند یک عایق حرارتی عمل کرده و در تنظیم دمای بدن نقش اساسی دارد.
چربیهای این ناحیه همچنین مانند یک بالشتک محافظ از بافتهای عمقیتر، شامل عضلات و تاندونها، در برابر ضربه و فشار محافظت میکنند. بافت همبند موجود در این لایه نیز پوست را محکم به ساختارهای زیرین متصل نگه میدارد و از جابهجایی بیش از حد آن جلوگیری میکند.
در تصویر مربوطه، این لایهها و موقعیت هرکدام از گیرندههای حسی نشان داده شده است.
انواع لمس و نقش آنها در سیستم حسی
پوست به طیف وسیعی از محرکها پاسخ میدهد. حس لامسه تنها محدود به «تماس» نیست، بلکه درک فشار، کشش، ارتعاش، درد و دما نیز از طریق همین سیستم انجام میشود. با این حال سه نوع لمس اصلیتر در بررسیهای فیزیولوژیک تعریف شدهاند:
۱. لمس سبک (Protective Touch)
به لمس سبک، لمس محافظتی نیز گفته میشود، زیرا وظیفهٔ آن هشداردادن و حفظ امنیت بدن است. این نوع لمس به محرکهای سطحی مانند تماس آرام، قلقلک یا برخورد خفیف واکنش نشان میدهد.
مثلاً هنگامی که بهطور ناگهانی با یک تار عنکبوت تماس پیدا میکنید، گیرندههای لمس سبک فعال میشوند و بدن واکنش سریع و ناخودآگاه نشان میدهد تا از تماس دور شود. همین مسیر در مواجهه با اجسام داغ، تیز یا دردناک نیز به سرعت فعال شده و موجب جمعکردن دست میشود.
مسیر لمس سبک اطلاعات دقیق ارائه نمیدهد؛ فقط به مغز میگوید «چیزی پوست را لمس کرده» و باید واکنش نشان داد. مطالعات نشان دادهاند افراد دارای مشکلات پردازش حسی معمولاً به این مسیر بیشحساسیت دارند و محرکهای کوچک را نیز تهدیدآمیز درک میکنند.
۲. لمس متمایز یا تفکیککننده (Discriminative Touch)
لمس متمایز —که به آن لمس ظریف هم گفته میشود— اطلاعات دقیقتری را دربارهٔ محرک ارائه میدهد، از جمله:
-
جنس و بافت شیء
-
شکل و اندازه
-
میزان سختی یا نرمی
-
میزان چسبندگی یا لغزندگی
-
محل دقیق تماس روی پوست
در مثال تار عنکبوت، لمس سبک فقط هشدار میدهد که «چیزی روی پوست است»، اما لمس متمایز تشخیص میدهد که آن شیء نازک، چسبناک و رشتهای است و دقیقاً روی کدام بخش از بازو قرار دارد. مغز با ترکیب این اطلاعات و تجربیات قبلی، نتیجه میگیرد که احتمالاً یک تار عنکبوت باشد.
این سیستم برای انجام مهارتهای حرکتی دقیق مانند نوشتن، سوزنکاری، کارهای آزمایشگاهی، بستن دکمه یا لمس دقیق اشیا ضروری است.
گیرندههای مرکل و مایسنر نقش عمدهای در این نوع لمس دارند و به تغییرات ظریف در فشار و بافت حساساند.
در این تصویر انواع حسهای ایجاد شده بر اثر لامسه نشان داده شدهاند، لمس ضعیف و سبک هر دو در دسته لمس سبک به حساب میآیند.
فشار لمسی یا فشار عمیق
«فشار لمسی» به احساس لمس محکمتر یا فشرده شدن گفته میشود؛ احساسی که گاهی «فشار عمیق» نیز نامیده میشود. این نوع حس در کنار مسیر اصلی لمس فعالیت میکند و اطلاعات متفاوتی به مغز میفرستد. برای مثال، وقتی فردی شما را در آغوش میگیرد، مسیر لمس معمولی به شما میگوید کدام ناحیه از بدنتان تماس دارد، اما فشار لمسی به شما میگوید این تماس چقدر محکم است. شدت سفتی آغوش یا میزان فشار دست او همان فشار عمیق لمسی است.
نمونهی دیگر وقتی است که بند کفشها را سفت میکنید: پوست پا دقیقاً شما را از میزان فشار واردشده آگاه میکند و به همین دلیل متوجه میشوید کفش بیش از حد تنگ یا بیش از حد آزاد است. همین موضوع دربارهی قرار گرفتن زیر یک پتوی سنگین هم صدق میکند؛ وزن پتو نوعی فشار لمسی عمیق ایجاد میکند که بدن آن را کاملاً درک میکند. جالب است که این نوع فشار در بسیاری از درمانهای حسی ـ حرکتی حتی اثر آرامبخش دارد، زیرا گیرندههای عمقی نقش مهمی در تنظیم تنش عضلانی و احساس امنیت فیزیکی ایفا میکنند.
حس لامسه چگونه کار میکند؟
درک لمس در بدن ما توسط شبکهی بسیار بزرگ و سازمانیافتهای از پایانههای عصبی در پوست کنترل میشود که به آن «سیستم حسی ـ تنی» یا Somatosensory System گفته میشود. این سیستم مسئول انتقال تمام احساساتی است که از سطح پوست به مغز میرسند؛ مانند گرما، سرما، زبری، نرمی، فشار، خارش، غلغلک، درد، لرزش و دهها حس جزئی دیگر.
برخلاف چهار حس دیگر انسان (بینایی، بویایی، شنوایی و چشایی) که در اندامهای کاملاً مشخصی قرار دارند، لامسه در هر نقطهای از بدن که پوست وجود دارد قابل ادراک است. علت این امر، وجود گیرندههای حسی فراوان در لایهی میانی پوست یعنی دِرم است. درم بیش از پنج میلیون پایانه عصبی دارد که به صورت هماهنگ، سیستم حسی ـ تنی را تشکیل میدهند.
وقتی پوست با جسمی تماس پیدا میکند، گیرندهها محرک را دریافت کرده و سیگنالها را از طریق اعصاب محیطی به نخاع و سپس به مغز میفرستند، جایی که این اطلاعات پردازش و به صورت احساس درک میشود. سیستم حسی ـ تنی بیش از بیست نوع گیرنده مختلف دارد؛ اما چهار گروه اصلی آن شامل گیرندههای مکانیکی، گیرندههای حرارتی، گیرندههای درد و گیرندههای عمقی هستند.
در این تصویر نحوه انتقال پیام حسی به مغز نشان داده شده است.
انواع گیرندههای حس لامسه
پیش از آشنایی با گیرندههای تخصصی لامسه، باید توجه کرد که گیرندهها در واکنش به تغییر محرکها رفتار متفاوتی نشان میدهند. این سازوکار همان «سازگاری گیرنده» است:
-
گیرندههای با سازگاری سریع (Rapidly Adapting)
این گیرندهها تغییر محرک را خیلی سریع تشخیص میدهند؛ بنابراین شروع و پایان لمس را بهخوبی گزارش میکنند. اما نمیتوانند ادامهی تماس را حس کنند. این گیرندهها برای درک لرزشها و ارتعاشات بسیار مناسباند. -
گیرندههای با سازگاری آهسته (Slowly Adapting)
این گیرندهها در تشخیص فشار مداوم یا تماس طولانیمدت مهارت دارند. آنها در انتقال حس «ماندگار» یک جسم روی پوست مؤثرتر هستند، اما در تشخیص لحظهی شروع یا پایان تماس، حساسیت کمتری دارند.
۱. گیرندههای مکانیکی (Mechanoreceptors)
گیرندههای مکانیکی مسئول درک احساساتی مانند فشار، ارتعاش، حرکت سطحی پوست و تشخیص جنس و بافت اجسام هستند. چهار نوع اصلی این گیرندهها عبارتاند از:
-
دیسکهای مرکل (Merkel’s Disks)
-
گیرندههای با سازگاری آهسته
-
بسیار مناسب برای تشخیص شکل، بافت و لبهها
-
فراوان در نوک انگشتان، لبها، زبان و کف دست
این گیرندهها به مغز کمک میکنند تا بین یک سطح صاف، زبر یا دارای الگو تفاوت قائل شود.
-
-
اجسام مایسنر (Meissner’s Corpuscles)
-
گیرندههای با سازگاری سریع
-
مناسب برای تشخیص لمسهای سبک و ظریف
-
متمرکز در پوستهای بدون مو مانند نوک انگشتان و لبها
این گیرندهها هنگام لمس سطحی، حرکت کمدامنهی پوست و حتی غلغلک فعال میشوند.
-
-
اجسام روفینی (Ruffini’s Corpuscles)
-
در لایههای عمیق درم و اطراف تاندونها
-
تشخیص کشش پوست و حرکت چرخشی مفاصل
-
نقش مهم در کنترل حرکات بدنی
این گیرندهها به شما امکان میدهند هنگام گرفتن یک شی بدون نگاه کردن، میزان چرخش دست خود را تشخیص دهید.
-
-
اجسام پاچینی یا پاسینی (Pacinian Corpuscles)
-
یکی از سریعپاسخترین گیرندهها
-
فوقالعاده حساس به ارتعاشات با فرکانس بالا
-
قرارگرفته در عمق درم، اطراف مفاصل و حتی در بافتهای نزدیک به استخوان
این گیرندهها کمک میکنند ارتعاشات ظریف مانند لرزش گوشی در دست یا حرکت یک شی کوچک روی پوست را حس کنید.
-
نکتهی مهم این است که نوک انگشتان به دلیل وجود تعداد بسیار زیاد گیرندههای مرکل و مایسنر، جزئیترین تغییرات بافتی را تشخیص میدهند. به همین دلیل است که انسانها از میان همهی موجودات، توانایی لمسی بسیار ظریف و دقیقی دارند.
در این تصویر انواع گیرندههای مکانیکی پوست نشان داده شدهاند.
گیرندههای حرارتی در حس لامسه چه هستند؟
«گیرندههای حرارتی» یا Thermoreceptors گروهی از گیرندههای حسی هستند که تغییرات دمایی در محیط اطراف پوست را تشخیص میدهند. این گیرندهها در لایهی درم قرار دارند و وظیفهی آنها ارسال اطلاعات دقیق دربارهی گرمی و سردی اشیا به مغز است. بدن انسان دو نوع گیرنده حرارتی دارد: گیرندههای سرما و گیرندههای گرما که هرکدام در بازههای دمایی مشخصی فعال میشوند.
گیرندههای سرما زمانی فعال میشوند که دمای سطح پوست به زیر ۳۵ درجه سلسیوس برسد. بیشترین میزان تحریک آنها در حدود ۲۵ درجه سلسیوس است. اگر دما از ۵ درجه سلسیوس پایینتر برود، این گیرندهها از کار میافتند و دیگر پیام حسی ارسال نمیکنند؛ به همین دلیل است که قرار گرفتن طولانیمدت دست یا پا در آب یخ باعث بیحسی میشود، زیرا گیرندهها در این شرایط قادر به فعالیت نیستند.
گیرندههای گرما معمولاً با افزایش دمای پوست به بالای ۳۰ درجه سلسیوس فعال میشوند و بیشترین حساسیت آنها در حدود ۴۵ درجه است. جالب اینجاست که دمای بالاتر از ۴۵ درجه سلسیوس دیگر توسط این گیرندهها حس نمیشود و به جای آن، گیرندههای درد فعال میشوند تا با هشدار سریع، از آسیبدیدگی بافت جلوگیری کنند. این حد دمایی در فیزیولوژی انسان به «آستانه درد حرارتی» معروف است.
تراکم گیرندههای سرما بیشتر از گیرندههای گرماست، به همین دلیل انسان نسبت به کاهش دما حساستر است. بیشترین تجمع گیرندههای حرارتی را در صورت، گوشها و نوک بینی میبینیم؛ به همین دلیل این بخشها در هوای سرد سریعتر یخ میزنند یا قرمز میشوند. قرمزی آنها نتیجه افزایش جریان خون و تلاش بدن برای حفظ دمای طبیعی این نواحی است.
از نظر علمی، گیرندههای حرارتی نهتنها دما را میسنجند، بلکه سرعت تغییر دما را هم گزارش میکنند. یعنی اگر شیئی بهسرعت سرد یا گرم شود، گیرندهها واکنش قویتری نشان میدهند. این ویژگی به بدن امکان میدهد خطرات حرارتی را بسیار سریع تشخیص دهد.
در این تصویر گیرندههای سرما (مدور) و گیرندههای گرما (کشیده) نشان داده شدهاند.
گیرندههای درد (Nociceptors)
اصطلاح علمی گیرندههای درد Nociceptor است؛ واژهی «Noci» در لاتین به معنای «آسیبزا» یا «مضر» است و این نامگذاری به خوبی نشان میدهد که این گیرندهها وظیفهی تشخیص محرکهایی را دارند که میتوانند به بدن آسیب برسانند.
در بدن انسان بیش از سه میلیون گیرنده درد وجود دارد که نه فقط در پوست، بلکه در ماهیچهها، استخوانها، مفاصل، رگهای خونی و حتی برخی از اندامهای داخلی پراکندهاند. این گیرندهها میتوانند سه نوع محرک آسیبزا را تشخیص دهند:
-
محرکهای مکانیکی
مثل بریدگی، لهشدگی، فشار شدید یا خراش. -
محرکهای حرارتی
مثل سوختگی با آتش، آب داغ یا سرمای شدید. -
محرکهای شیمیایی
مثل مواد سمی آزادشده از نیش حشرات، مواد محرک شیمیایی یا موادی که هنگام التهاب آزاد میشوند.
گیرندههای درد با ارسال سیگنالهای قوی و فوری، بدن را وادار میکنند که از عامل خطر دور شود؛ برای مثال، وقتی دستتان روی یک سطح داغ قرار میگیرد، پیش از اینکه حتی متوجه شوید، دستتان را عقب میکشید. این واکنش یک «رفلکس دفاعی» است.
نوع دیگری از گیرندهها وجود دارد که درد کند و مبهم ایجاد میکنند؛ دردی که در عمق بافتها احساس میشود و شما را وادار میکند از ناحیه آسیبدیده محافظت کنید. این نوع درد برای جلوگیری از استفادهی بیش از حد از ناحیهی آسیبدیده و ایجاد زمان لازم برای التیام، بسیار مهم است.
از دیدگاه عصبشناسی، گیرندههای درد تنها وظیفه ایجاد درد ندارند؛ آنها با مشارکت در فرآیندهای التهابی، تنظیم واکنشهای ایمنی و فعال کردن مسیرهای حفاظتی، نقش مهمی در بقای بدن انسان دارند. اگر گیرندههای درد وجود نداشتند، بدن قادر به تشخیص خطرات فیزیکی و حرارتی نبود و آسیبهای شدیدتری رخ میداد.
در این تصویر گیرندههای درد که از سطحی ترین گیرندههای حس لامسه در پوست انسان هستند دیده میشوند.
گیرندههای عمقی (Proprioceptors) در حس لامسه
واژهٔ «Proprioception» از ریشهی لاتین proprius به معنای «مال خود» گرفته شده است؛ زیرا گیرندههای عمقی موقعیت اندامهای بدن را نسبت به یکدیگر و محیط اطراف تشخیص میدهند و به ما این آگاهی بنیادین را میدهند که هر بخش بدنمان دقیقاً در چه وضعیتی قرار دارد. این گیرندهها در تاندونها، ماهیچهها و کپسولهای مفصلی جای گرفتهاند و همین موقعیت استراتژیک به آنها امکان میدهد تا تغییرات ظریف در طول عضله، میزان کشش تاندون و تنش عضلانی را بهطور لحظهای ثبت کنند.
بدون وجود این گیرندهها، انجام کارهای ساده و روزمره مانند غذا خوردن، بستن دکمهٔ لباس، یا حتی راه رفتن بدون نگاه کردن به پاها، ممکن نبود. گیرندههای عمقی نوعی «نقشهٔ درونی» از بدن ایجاد میکنند و مغز با استفاده از آن میتواند حرکات را هماهنگ، دقیق و بدون نیاز به نظارت دیداری کنترل کند.
در فعالیتهای روزمره، معمولاً تنها یک نوع گیرنده فعال نیست. هنگامی که یک قوطی نوشابه سرد را در دست میگیرید، مجموعهای از گیرندهها بهطور همزمان فعالیت میکنند:
-
گیرندههای حرارتی سردی قوطی را حس میکنند.
-
گیرندههای مکانیکی سطح فلزی و لرزش ناشی از گاز نوشابه را تشخیص میدهند.
-
گیرندههای عمقی وضع انگشتان، زاویه مفصلها، میزان فشار لازم برای گرفتن قوطی و تغییرات وزن را لحظهبهلحظه به مغز گزارش میدهند.
گیرندههای عمقی در عضلات، مانند دوکهای عضلانی، هنگام تغییر وزن جسم، افزایش کشش عضله را حس میکنند و به کمک رفلکسهای عصبی باعث میشوند تنش مناسب در عضله حفظ شود. این رفلکسها از سقوط اشیا جلوگیری میکنند و کنترل قدرت عضله را به صورت ناخودآگاه تنظیم مینمایند.
از لحاظ علمی، سیستم پروپریوسپشن علاوه بر حس موقعیت، اطلاعاتی درباره سرعت حرکت، جهت حرکت و نیروی واردشده نیز ارائه میدهد. این دادهها برای هماهنگی حرکتی بسیار حیاتی هستند و اختلال در آنها میتواند باعث بیثباتی حرکتی و دشواری در ایستادن یا راه رفتن شود.
در این تصویر حضور گیرندههای لمس عمیق در داخل عضلات نشان داده شده است که با تغییر وزن جسم باعث کشش بیشتر عضله و تارهای عضلانی میشوند و با نگه داشتن جسم تارهای عضلانی یک رفلکس را ایجاد میکنند که باعث باقی ماندن تنش در عضله میشوند.
مسیر سیگنالهای عصبی حس لامسه
اگر سیگنالهای لمسی به مغز نرسند، هیچیک از احساساتی که بدن ما دریافت میکند، به ادراک آگاهانه تبدیل نمیشوند. سیستم عصبی این وظیفهی پیچیده را بر عهده دارد. نورونها، کوچکترین و تخصصیترین واحدهای سیستم عصبی، پیامهای لمسی را دریافت کرده، تقویت کرده و به نورونهای بعدی انتقال میدهند تا در نهایت به مغز برسند.
هنگامی که پوست با یک شیء تماس پیدا میکند، گیرندههای مکانیکی اولین نورونهای حسی را تحریک میکنند. این نورونها پیام را به نورون بعدی منتقل میکنند و این رشتهٔ انتقال، مانند یک زنجیره، تا رسیدن پیام به مغز ادامه مییابد. پس از پردازش، مغز میتواند پیامهایی بازگشتی به اندامها ارسال کند؛ مثلاً دستور دهد فشار گرفتن شیء بیشتر شود، شیء رها شود، یا برای دریافت اطلاعات بیشتر، حرکات ظریفتری انجام شود.
مسیر پیام عصبی لمس از پوست تا مغز
گیرندههای مختلف لمس به دستههای متفاوتی از فیبرهای عصبی متصلاند.
-
فیبرهای A-β سریعترین فیبرها هستند و اکثر گیرندههای لمسی دقیق مانند Meissner و Merkel پیامهای خود را از این طریق میفرستند.
-
فیبرهای A-δ سرعت متوسط دارند و بخشی از حس درد و دما را منتقل میکنند.
-
فیبرهای C کندترین فیبرها هستند و درد مبهم و حس گرمای آهسته از طریق آنها منتقل میشود.
گیرندههای لمس خام و فشار گسترده دارای میدان دریافتی بزرگ هستند؛ یعنی یک فیبر عصبی میتواند از ناحیهای نسبتاً وسیع پیام دریافت کند. این گیرندهها اطلاعات کلی درباره لمس میدهند اما نمیتوانند مکان دقیق محرک را مشخص کنند. مسیر انتقال این پیامها از اعصاب پیرامونی به نخاع و سپس از طریق مسیر اسپینوتالامیک قدامی به تالاموس و در نهایت به مغز میرسد.
مسیر اسپینوتالامیک جانبی نیز احساسات درد و دما را منتقل میکند. در تالاموس، پیامها دستهبندی و مرتب میشوند و سپس به قشر حسی اولیه (S1) در لوب جداری فرستاده میشوند؛ جایی که مغز حس لمس را بهشکل آگاهانه درک میکند.
در مقابل، گیرندههای لمسی ظریف، مانند گیرندههای با حساسیت بالا به فشار و لرزش، میدان دریافتی کوچک دارند. همین ویژگی امکان تشخیص دقیق شکل، بافت، اندازه، لبهها و حرکت محرک را فراهم میکند. این اطلاعات از طریق مسیر ستون خلفی – lemniscus medial به مغز منتقل میشود که یکی از دقیقترین و سریعترین مسیرهای عصبی بدن است.
از دیدگاه نوروفیزیولوژی، ترکیب همزمان این مسیرهاست که در نهایت تجربهٔ کامل لمس را شکل میدهد؛ تجربهای که شامل حس سطح، دما، فشار، بافت، وزن و موقعیت اندامها در یک لحظه است.
در این تصویر مسیر انتقالی پیام عصبی لمس نشان داده شده است.
پردازش پیام عصبی در مغز
هنگامی که پیامهای لمسی از سراسر بدن به مغز میرسند، ابتدا وارد قشر حسی اولیه (S1) در لوب آهیانه میشوند؛ جایی که سیگنالها براساس نوع گیرنده و ویژگی حس—مانند لمس، فشار، درد، دما یا ارتعاش—تفکیک و سپس سازماندهی میشوند. هر گروه از نورونها در قشر حسی بهصورت ستونهای عملکردی مرتب شده است؛ ستونهایی که هرکدام اختصاصاً به جنبهای از حس لامسه پاسخ میدهند.
هرچه پیامها عمیقتر در نواحی بالاتری از قشر پردازش شوند، تحلیل مغز از محرک دقیقتر میشود. برای مثال، مغز میتواند لبههای اجسام، جهت حرکت، جنس سطح، اختلاف زبریها و حتی الگوهای پیچیده لمس را تشخیص دهد. این روند اساس شکلگیری «ادراک لمسی» (Tactile Perception) است، یعنی توانایی مغز برای تفسیر و بازسازی ویژگیهای دنیای فیزیکی از طریق لمس.
ادراک لمسی ترکیبی از دو منبع مهم اطلاعات است:
۱. حس لامسه سطحی که ویژگیهایی مانند بافت، سختی، نرمی، دما و وزن را منتقل میکند.
۲. حس عمقی (Proprioception) که اطلاعاتی درباره وضعیت، حرکت، زاویه مفاصل و میزان کشش عضلات به مغز میدهد.
این دو سیستم با هم به ما کمک میکنند تا فعالیتهای روزمرهای مانند تایپ کردن، آشپزی، نوشتن، گرهزدن بند کفش یا نواختن ساز را با دقت و هماهنگی انجام دهیم. دقت این سیستم به حدی است که حتی ارتعاشات خفیف، تفاوت میان برآمدگیهای میلیمتری، تغییر وزن ناگهانی یا لغزش اجسام را تشخیص میدهد و به هدایت حرکات ما کمک میکند.
نکته علمی تکمیلی: در قشر مغز، بازنمایی بخشهای مختلف بدن بهصورت غیر یکنواخت است. این پدیده که «هومونکولوس حسی» نام دارد نشان میدهد مناطقی مانند لبها، نوک انگشتان و زبان نسبت به سایر بخشها نورونهای بیشتری برای حس لامسه دارند، به همین دلیل حساسیت بالاتری دارند.
غلغلک و خارش
دو حس غلغلک و خارش از نظر فیزیولوژیکی ارتباط نزدیکی با سیستم لمس و درد دارند. گیرندههای مسئول این دو حس عمدتاً پایانههای عصبی آزاد در پوست هستند؛ گیرندههایی که پیامها را از طریق فیبرهای عصبی نوع C—که سرعت انتقال کمی دارند و فاقد میلین هستند—به نخاع و سپس مسیر اسپینوتالاموس منتقل میکنند.
غلغلک معمولاً با یک تحریک سبک و سطحی در پوست ایجاد میشود و در اغلب افراد حسی خندهآور یا لذتبخش دارد، هرچند نقش عوامل روانی و میزان توجه در شدت حس غلغلک بسیار مهم است. به همین دلیل است که افراد معمولاً نمیتوانند خودشان را غلغلک بدهند؛ زیرا مغز حرکات خودخواسته را پیشبینی کرده و پاسخ گیرندهها را مهار میکند.
خارش نیز با تحریک پایانههای عصبی آزاد ایجاد میشود، اما مکانیسم دقیق آن هنوز کاملاً شناخته نشده است. نقاط حساس به خارش روی پوست، در غشای مخاطی بینی و سطح داخلی پلکها وجود دارند، اما در بافتهای عمیق یا احشاء حس خارش ایجاد نمیشود.
از نظر تجربی میتوان گیرندههای خارش را با تزریق هیستامین یا بعضی آنزیمهای پروتئولیتیک در اپیدرم تحریک کرد. خارش معمولاً حسی ناخوشایند محسوب میشود و فرد برای رهایی از آن حتی اگر موجب ایجاد درد خفیف شود محل خارش را میخاراند.
نکته علمی تکمیلی: در سالهای اخیر کشف شده که خارش و درد با وجود شباهتهای زیاد، مسیرهای عصبی متفاوتی در نخاع دارند و گیرندههای اختصاصی «پروریتوژنها» (مواد ایجادکننده خارش) با گیرندههای درد متفاوتاند.
در این تصویر مسیر پیام عصبی خارش نشان داده شده است.
ارزیابی بالینی حس لامسه
با افزایش سن، تعداد گیرندههای لمسی در پوست کاهش مییابد. در حدود ۱۰ سالگی، میانگین تراکم گیرندههای لامسه حدود ۵۰ گیرنده در هر میلیمتر مربع است. این مقدار در ۵۰ سالگی به حدود ۲۵ گیرنده و در ۷۰ سالگی به حدود ۱۰ گیرنده در هر میلیمتر مربع کاهش مییابد. نتیجه این کاهش، افت تدریجی حساسیت به لمس، دما و ارتعاش است.
حساسیت لمسی همچنین میتواند در نتیجه عفونتها، بیماریهای عصبی، دیابت، صدمات فشاری به اعصاب یا اختلالات نخاعی دچار اختلال شود. در بررسیهای بالینی، نقشهبرداری از پاسخهای لمسی میتواند پزشک را در تعیین محل آسیب کمک کند. برای مثال، از بین رفتن حس در محدوده یک «درماتوم» اغلب نشاندهنده آسیب در یکی از ریشههای عصبی نخاع است.
۱. آزمون لمس سبک
با نوک انگشت، یک پنبه یا پارچه نرم روی پوست تماس داده میشود و از فرد خواسته میشود حس لمس را گزارش کند. این آزمون بیشتر برای بررسی سلامت فیبرهای A بتا و گیرندههای مکانیکی سطحی استفاده میشود.
۲. آزمون دو نقطهای (Two-Point Discrimination)
برای ارزیابی دقت گیرندههای لمسی، دو نقطه ظریف (مثلاً با قطبنما) همزمان روی پوست قرار داده میشود. فاصلهای که فرد هنوز میتواند دو نقطه را از یک نقطه تشخیص دهد، «حد تفکیک» نام دارد. این مقدار در قسمتهای مختلف بدن متفاوت است:
-
نوک زبان: حدود ۱ میلیمتر
-
لبها: ۲ تا ۳ میلیمتر
-
پشت دستها و پاها: ۳ تا ۵ میلیمتر
-
سطح عمومی بدن: ۴ تا ۷ میلیمتر
این اختلاف نشاندهنده تفاوت در تراکم گیرندهها و اندازه میدانهای دریافتی در نواحی مختلف است.
۳. آزمون ارتعاش (Vibration Test)
پایه یک چنگال تُندار روی پوست یا استخوان قرار داده میشود. کاهش شدت حس ارتعاش ممکن است نشانهای از آسیب عصب محیطی، نوروپاتی دیابتی یا صدمه نخاعی باشد. با حرکت دادن چنگال در امتداد ستون فقرات و بررسی محل از بین رفتن حس، میتوان محل تقریبی آسیب را مشخص کرد.
نکته علمی تکمیلی: در برخی ارزیابیهای تخصصی، از «مونوفیلامنت»ها و ارتعاشسنج دیجیتال نیز برای سنجش دقیقتر عملکرد گیرندههای لمسی استفاده میشود.
حدت لمسی به طور معمول با استفاده از آزمون آستانه دو نقطه ای اندازه گیری می شود.
تعریف حساسیتهای لمسی
برای توصیف میزان توانایی یک ناحیه از بدن در درک محرکهای لمس، مجموعهای از اصطلاحات تخصصی در علوم اعصاب و فیزیولوژی استفاده میشود. «بیحسی» به معنای از دست رفتن کامل حس است؛ در این حالت فرد هیچ نوع محرکی از جمله لمس، فشار، درد یا تغییرات حرارتی را در آن قسمت احساس نمیکند. «هیپوآستزی» (Hypoesthesia) به کاهش سطح حساسیت گفته میشود، یعنی شدت احساس لمس یا درد نسبت به حالت طبیعی کمتر است. در مقابل، «پارستزی» (Paresthesia) به بروز احساسات غیرطبیعی اشاره دارد؛ مانند مورمور شدن، گزگز، سوزنسوزن شدن یا احساس برقگرفتگی خفیف که معمولاً زمانی تجربه میشود که عصبی تحت فشار قرار بگیرد و برای مدتی خونرسانی آن مختل شود.
افزون بر این، در علوم اعصاب بالینی اصطلاحاتی مانند دیستزی (Dysaesthesia) نیز مطرح است که به احساسات لمسی آزاردهنده یا ناخوشایند اشاره دارد؛ حتی اگر محرک خارجی خفیف یا بیاهمیت باشد. این دسته از اختلالات معمولاً با درگیری فیبرهای عصبی محیطی یا آسیب در مسیرهای پردازش حسی در نخاع و مغز مرتبطاند و از نظر تشخیصی میتوانند نشانهای از بیماریهای عصبی، التهابی یا متابولیک باشند.
اختلال پردازش حسی (Sensory Processing Disorder)
«اختلال پردازش حسی» یا SPD شرایطی است که در آن مغز در دریافت، سازماندهی و پاسخدهی به اطلاعات حسی دچار مشکل میشود. این وضعیت که پیشتر با عنوان «اختلال عملکرد یکپارچگی حسی» شناخته میشد، هنوز به عنوان یک تشخیص مستقل پزشکی در طبقهبندی رسمی اختلالات روانپزشکی یا نورولوژیک ثبت نشده است، اما در علوم بازتوانی و کاردرمانی مفهومی کاملاً پذیرفتهشده محسوب میشود.
افراد مبتلا به این اختلال ممکن است بیشحساس باشند؛ یعنی پاسخ آنها به محرکهای عادی محیط بیش از حد شدید و آزاردهنده است. برای مثال:
-
صداهای معمول میتوانند دردناک باشند،
-
تماس پارچه لباس با پوست ممکن است آزارنده یا حتی غیرقابل تحمل باشد،
-
نورهای متوسط ممکن است آنها را دچار اضطراب کند.
در حالی که گروهی دیگر دچار کمحسی هستند؛ یعنی برای ایجاد پاسخ طبیعی، نیاز به محرکهای قویتری دارند و ممکن است:
-
ناهماهنگ و پرتصادف باشند،
-
به اشیا برخورد کنند،
-
شدت لمس یا موقعیت اندامهای خود را به خوبی تشخیص ندهند،
-
در حفظ توجه یا شرکت در فعالیتهای گروهی مشکل داشته باشند.
این اختلال بیشتر در کودکان آشکار میشود، اما میتواند در بزرگسالان نیز وجود داشته باشد. همچنین SPD اغلب با شرایط رشدی مانند اختلال طیف اوتیسم، نارس بودن نوزاد، آسیب مغزی، اختلالات یادگیری و اضطراب مزمن همراه است.
جملههای علمی افزودهشده:
پژوهشها نشان دادهاند که این کودکان در پردازش همزمان محرکهای چندحسی (مثل نور + صدا یا لمس + حرکت) فعالیت مغزی متفاوتی نسبت به کودکان سالم نشان میدهند. همچنین اختلال در تنظیم نورومدولاتورهایی مانند دوپامین و سروتونین میتواند در شکلگیری الگوهای غیرطبیعی پردازش حسی نقش داشته باشد. برخی نظریهها نیز به نقص در یکپارچگی حسی در سطح ساقه مغز و ناحیه پاریتال قشر مغز اشاره دارند که مسئول تحلیل و ادغام ورودیهای لامسهای و حرکتی است.
در این تصویر ناحیهای از مغز انسان مشخص شده که مسئول پردازش حس لامسه است.
علائم اختلال پردازش حسی
اختلال پردازش حسی میتواند یک حس یا چند حس را تحت تأثیر قرار دهد؛ مثل لامسه، بویایی، بینایی یا شنوایی. شدت واکنشها نیز در طیف گستردهای قرار میگیرد. برای مثال:
-
برخی کودکان به صدای یک دستگاه ساده مثل دمندهی برگ واکنش بسیار شدید نشان میدهند و ممکن است پنهان شوند یا گریه کنند.
-
برخی هنگام تماس جسم یا دست دیگران، واکنشهای انفجاری نشان میدهند.
-
ممکن است از خوردن برخی بافتهای غذایی اجتناب کنند.
-
برخی دیگر تقریباً هیچ واکنشی به محرکها ندارند؛ حتی نسبت به درد، گرمای زیاد یا سرمای شدید.
کودکان مبتلا معمولاً از نوزادی تحریکپذیر و بیقرار هستند و با بالا رفتن سن، اضطراب، حساسیت رفتاری و مقاومت در برابر تغییر محیط در آنها بیشتر دیده میشود. این رفتارها تنها زمانی «اختلال» تلقی میشوند که شدت آنها زندگی روزمره، یادگیری و تعامل اجتماعی را مختل کند.
جملههای علمی افزودهشده:
مطالعات جدید نشان میدهد که انعطافپذیری سیناپسی در کودکان مبتلا به SPD کاهش مییابد؛ یعنی مغز آنها در تطبیق با محرکهای جدید یا حذف محرکهای اضافی عملکرد ضعیفتری دارد. این امر باعث میشود که اطلاعات ساده حسی به صورت بیشفعال یا ناکافی پردازش شوند و در نتیجه کودک دچار رفتارهای غیرقابل پیشبینی شود.
علل اختلال پردازش حسی
علت دقیق SPD هنوز بهطور کامل شناخته نشده است، اما شواهد قابل توجهی وجود دارد:
-
مطالعات دوقلوها در ۲۰۰۶ نشان میدهد مولفه ژنتیکی قوی در حساسیت بیشازحد به نور و صدا وجود دارد.
-
تصویربرداریهای عصبی (fMRI و EEG) نشان دادهاند که کودکان مبتلا هنگام دریافت ورودیهای چندحسی، الگوهای فعالیت مغزی غیرعادی دارند.
-
این کودکان به محرکهایی مانند ضربه یا صدای بلند، پاسخ شدیدتر و پایدارتر نشان میدهند و برخلاف سایر کودکان، در مدت زمان کوتاه به محرک عادت نمیکنند.
-
رابطه میان التهاب خفیف عصبی و اختلال پردازش حسی نیز در چند مطالعه تجربی مطرح شده است.
با توجه به شباهت علائم SPD با شرایطی مانند اوتیسم، اضطراب شدید یا اختلالات توجه، آکادمی اطفال آمریکا (AAP) توصیه میکند که کودکان دارای علائم حسی ابتدا از نظر سایر اختلالات احتمالی بررسی شوند.
برای تشخیص دقیق، ارزیابی باید توسط پزشک متخصص رشد و رفتار کودکان، روانپزشک کودک یا کاردرمانگر متخصص یکپارچگی حسی انجام شود. کاردرمانگر معمولاً مواردی مانند تعادل، هماهنگی، حرکت چشمها، پاسخهای حسی–حرکتی، و الگوی واکنش کودک به انواع محرکها را بررسی میکند.
جملههای علمی افزودهشده:
در سالهای اخیر، مطالعات ژنتیکی روی ژنهای مرتبط با ساختار سیناپس و انتقال عصبی (مانند ژنهای خانواده SHANK و SCN) نشان دادهاند که برخی از این ژنها در کودکان دارای SPD الگوهای بیان متفاوتی دارند. این یافتهها احتمال نقش شبکههای عصبی پاریتال–فرونتال را در این اختلال تقویت میکند.

درمان اختلال پردازش حسی
درمان «یکپارچگی حسی» یا Sensory Integration Therapy که معمولاً توسط کاردرمانگران یا گاهی فیزیوتراپیستهای متخصص انجام میشود، یکی از رایجترین روشها برای کمک به کودکانی است که دچار اختلال پردازش حسی هستند. هدف این روش آن است که کودک را در معرض ورودیهای حسی کنترلشده و هدفمند قرار دهد تا سیستم عصبی او یاد بگیرد این اطلاعات را بهتر تحلیل و تفسیر کند و پاسخ مناسبتری به محرکها بدهد.
در جلسات درمانی، درمانگر فعالیتهایی را طراحی میکند که کودک را به طور آگاهانه با حواس مختلف درگیر میکند. برای مثال:
-
لمس عمیق یا Deep Pressure روی پوست کودک اعمال میشود تا تحمل او نسبت به تماس و لمس افزایش یابد و مغز بتواند این نوع ورودی را بهتر فیلتر و پردازش کند.
-
بازیهایی مثل طنابکشی، هل دادن، کشیدن اجسام سنگین یا کار با توپ پزشکی به کودک کمک میکند درک دقیقتری از وضعیت بدن خود در فضا داشته باشد (بهبود سیستم حس عمقی یا Proprioception).
-
فعالیتهایی مانند تاببازی، تونلرفتن یا پریدن روی تشک نیز پردازش حس دهلیزی (Vestibular) را تقویت میکنند و برای کودکانی که در تعادل مشکل دارند بسیار مفید هستند.
اگرچه این نوع درمان هنوز به شکل گسترده و کاملاً سیستماتیک در مطالعات بزرگ آزمایش نشده، اما گزارشهای زیادی از والدین و متخصصان وجود دارد که نشان میدهد بسیاری از رفتارهای چالشبرانگیزِ مربوط به حساسیتهای حسی پس از دوره درمان بهبود پیدا میکند. برخی پژوهشها نیز نشان دادهاند که تکرار منظم ورودیهای حسی متنوع باعث ایجاد تغییرات عصبی-سازهای (Neuroplasticity) در مغز میشود.
حقایق جالب درباره حس لامسه
ما در هر لحظه از شبانهروز در حال دریافت سیگنالهای لمسی از محیط اطراف هستیم، حتی اگر آگاهانه به آنها توجه نکنیم. اگر اکنون نشستهاید، وزن بدن شما روی صندلی فشار وارد میکند؛ انگشتان شما با صفحه گوشی یا ماوس تماس دارند؛ یا شاید لباس، پوست شما را لمس میکند. همهی اینها اطلاعاتی هستند که مغز به صورت مداوم دریافت و پردازش میکند، اما ما تنها زمانی به آنها توجه میکنیم که محرک خاصی توجه ما را جلب کند.
یکی از متخصصان علوم اعصاب دانشگاه جانز هاپکینز میگوید:
«لمس حسی نیست که بتوانید آن را خاموش کنید. حتی تصور حذف کامل آن از زندگی تقریباً غیرممکن است.»
ما میتوانیم بپذیریم که چطور ممکن است کور یا ناشنوا باشیم، اما حذف کامل حس لامسه از تجربهی انسانی غیرقابل تصور است.
در ادامه چند حقیقت علمی و جذاب درباره حس لامسه مطرح شده است:
مغز توجه نامتوازنی به بخشهای مختلف بدن دارد
ناحیهای از مغز که مسئول پردازش اطلاعات لمسی است، یک نقشه بدنی خاص به نام هومونکولوس حسی (Sensory Homunculus) دارد. اما این نقشه به هیچوجه شبیه بدن واقعی نیست؛ بلکه براساس «تعداد گیرندههای لمسی» هر ناحیه طراحی شده و به همین دلیل شکل آن بسیار اغراقآمیز و نامنظم است.
-
بخشهایی مانند لبها، زبان، نوک انگشتان و صورت که گیرندههای لمسی بسیار ظریف و متراکم دارند، در مغز فضای بیشتری اشغال میکنند.
-
بخشهایی مانند پشت، ران یا بازوها که گیرندههای کمتری دارند، فضای کوچکتری در نقشه مغز به خود اختصاص میدهند.
-
پایانههای لمسی تخصصی مانند پایانههای مِرکِل تنها در مناطقی دیده میشوند که به لمس دقیق و تشخیص ظریف نیاز دارند—مثلاً نوک انگشتان.
این چیدمان نشان میدهد که مغز، توجه ویژهای به نواحی اختصاص میدهد که برای بقا، تعامل اجتماعی و مهارتهای حرکتی ظریف مهمترند.
این تصاویر دو نما از نیمکره چپ مغز را نشان میدهد. تصویر A مکانی را نشان داده که لمس دست نوزادان در آزمایش، را پردازش کردند. تصویر B نشان میدهد که کجای مغز، لمس پا را پردازش کرده است.
حس لامسه شما با افزایش سن بدتر می شود
محققان از پژوهش بر روی انسان و حیوانات آزمایشگاهی، متوجه شدهاند که نواحی از بخشهای حس کننده لمس مغز شما که شما زیاد از آنها استفاده میکنید، گسترش یافته و قلمرو همسایه را تصرف میکنند. بنابراین یک نوازنده ویولن که بیشتر از دست چپش استفاده میکند، ناحیهای از مغز او که اطلاعات دست چپش را پردازش میکند، گسترش مییابد. اما نکته جالب دیگر مربوط به تاثیرات پیری است. به نظر میرسد که همه ما در طول زندگی خود گیرندههای لمسی را از دست میدهیم. اینطور نیست که ما آنها را تا یک سن خاص داشته باشیم، سپس ناگهان ناپدید شوند بلکه ما آنها را بسیار بسیار آهسته از دست میدهیم.
احساسات لمس در حدود سن 16 یا 18 سالگی به اوج خود میرسند، سپس به آرامی تا پایان عمر ناپدید میشوند. این ممکن است یکی از عواملی باشد که سالمندان را به سمت زمین خوردن سوق میدهد. ما تا حدودی به دلیل احساساتی که در پایین پاهایمان وجود دارد، قائم میمانیم و هر چه به سن بالاتر میرویم، کمتر از این اطلاعات دریافت میکنیم.
مردم ممکن است کور لمسی داشته باشند
یک اختلال بسیار نادر به نام «نوروپاتی حسی اولیه» (primary sensory neuropathy) وجود دارد که افراد در آن به پدیدهای به نام کوری لمس یا نداشتن حس لامسه مبتلا هستند این اختلال بدان معناست که فرد تمام حسگرهای خود را برای لمس مکانیکی از دست داده است. این گونه بیماران ممکن است به احساساتی مانند نوازش پوست قسمتهای مختلف بدن واکنش نشان دهند.
لمس برای رشد صحیح کودکان بسیار مهم است
مثالی از کودکانی که بدون لمس و نوازش کافی رشد یافتند مربوط به تحقیق صورت گرفته بر روی یتیم خانههای رومانیایی پس از سقوط چائوشسکو بود، در آن هنگام افراد کافی برای مراقبت از نوزادان در آنجا وجود نداشت و آنها به سختی در طول روز لمس و نوازش میشدند.
این بچهها نه تنها یک سری مشکلات عاطفی داشتند، بلکه افسرده بودند و موارد زیادی از اسکیزوفرنی، اختلال دوقطبی و سایر مسائل روانی را داشتند. آنها همچنین دارای یک سری بیماریهای جسمی بودند، آنها سیستم ایمنی ضعیف و بیماریهای پوستی داشتند. تحقیقات دیگری نیز این پدیده را تایید کرده است اما محققان کاملاً مطمئن نیستند که چرا این اتفاق میافتد، اما به نظر میرسد که تجربه لمس اولیه برای توسعه عملکرد شناختی و بدن سالم فوق العاده مهم است.
حس لامسه
حس لامسه با افزایش سن بهتدریج کاهش مییابد
مطالعات بر روی انسانها و حیوانات نشان دادهاند که مغز در طول زندگی مرتب خود را بازسازماندهی میکند—مثلاً ناحیه پردازش حس دستِ چپ در مغز یک نوازنده ویولن که دائماً با دست چپ مینوازد، بزرگتر میشود. این پدیده همان انعطافپذیری عصبی (Neuroplasticity) است.
اما روندی دیگر نیز وجود دارد:
با افزایش سن، تراکم گیرندههای لمسی در سطح پوست بهصورت بسیار آهسته اما پیوسته کاهش پیدا میکند.
-
اوج حساسیت لمسی انسان معمولاً بین ۱۶ تا ۱۸ سالگی است.
-
پس از آن، حساسیت به لمس، فشار، لرزش و دما آرامآرام کمتر میشود.
-
این کاهش، یکی از عواملی است که باعث افزایش احتمال زمین خوردن در سالمندان میشود، چون مقدار اطلاعات حسی دریافتی از کف پاها کمتر شده و تعادل دچار اختلال میشود.
برخی پژوهشها نشان میدهند این کاهش هم به دلیل کمشدن گیرندهها و هم کندشدن انتقال پیامهای عصبی رخ میدهد.
«کوری لمسی» واقعاً وجود دارد
نوعی اختلال بسیار نادر به نام نوروپاتی حسی اولیه (Primary Sensory Neuropathy) وجود دارد که فرد در آن تقریباً تمام گیرندههای مکانیکی لمس را از دست میدهد.
در چنین شرایطی:
-
فرد نمیتواند لمس سطحی یا فشار معمولی را احساس کند.
-
ممکن است توانایی تشخیص درد یا دما نیز کاهش یابد یا از بین برود.
-
با این حال، برخی واکنشهای احساسی یا ناخودآگاه به نوازش ممکن است باقی بماند، زیرا بخشی از مدارهای عصبی لمس عاطفی از مسیرهای متفاوتی نسبت به لمس مکانیکی عبور میکنند.
این اختلال، زندگی روزمره را بسیار دشوار میکند، زیرا لمس نقشی کلیدی در حرکت، ایمنی و تعامل با محیط دارد.
لمس برای رشد سالم کودکان حیاتی است
اهمیت لمس در رشد انسان بهخوبی در مطالعات مربوط به یتیمخانههای رومانی پس از سقوط چائوشسکو دیده شد. در آن زمان، تعداد کارکنان این مراکز بسیار کم بود و کودکان تقریباً هیچ تماس جسمی، نوازش یا توجه عاطفی دریافت نمیکردند.
نتایج تکاندهنده بود:
-
کودکان دچار مشکلات عاطفی شدید بودند.
-
میزان افسردگی، اختلال دوقطبی، اسکیزوفرنی و مشکلات شخصیتی در آنها بالاتر بود.
-
از نظر جسمی نیز سیستم ایمنی ضعیف، بیماریهای پوستی و تأخیر رشد داشتند.
-
عملکرد شناختی، یادگیری و زبان در بسیاری از آنها مختل شده بود.
پژوهشها نشان میدهد که لمس در دوران نوزادی به فعالشدن سیستمهای عصبی، تقویت هورمونهای رشد، کاهش استرس و شکلگیری ارتباطات عصبی سالم کمک میکند.
در واقع، لمس یک نیاز اساسی زیستی است، نه یک رفتار لوکس یا صرفاً احساسی.












